یکی از اتفافات عجیب و در عین حال جالب ، مربوط به چند روز گذشته بود ؛ اتفاقی که باعث شد برم تو فکر ، فکر در مورد چراهای زیاد در مورد تو ؛ و جوابایی که آخرش به این ختم شد که نکنه در موردت زیادی و یا الکی خوشم و آخر جوابهام خیلی راحت گفتم شناخت آدما سخته ؛ و اون جوابای منفی در موردت صادقه ، زمانی که به جواب دلخواهم رسیدم حس کردم دیگه کاری ندارم و می تونم برای بعد از ظهرم یه برنامه ای بذارم ؛ درست همین لحظه بود که احساس سرگیجه شدیدی کردم ؛ از اون سرگیجه های قدیمی دلم هری ریخت پایین و با خودم گفتم نکنه دوباره همون مریضی همیشگی باشه ؛که اگه باشه ... تمرکزی نداشتم و یه حال خیلی بدی داشتم ؛ هیچ گونه علائمی از بیماری نبود جز سرگیجش ، حتی تصور اینکه دوباره مریضی بیاد سراغم بدنم رو یخ می کرد ؛ اون روز بعداز ظهر تا شب رو با سرگیجه شدید گذروندم همش به این فکر می کردم که کجا ناپرهیزی کردم حال و روزم دوباره به هم ریخته ؛ در همین فکرا بودم که یاد صبح افتادم ،یک آن یاد فکرهای مختلفی که در مورد تو داشتم و مارک های مختلفی که به تو نسبت داده بودم ؛ نمی دونم شاید به خاطر همون نسبت های بدی که به تو داده بودم اینجوری شدم ؛ اون لحظه که حتی تحمل وزن سرم رو نداشتم پیش خودم گفتم همه اون فکرا رو پس گرفتم ، نمی دونم تلقین بود یا واقعیت یا تاثیر مسکن اما هر چی که بود سلامتی من بود. سرگیجه به یکباره پر کشید و رفت، چند دقیقه مکث کردم اما اثری نبود ؛ عجیب عجیب بود
دل نوشته امروز : جان لنون (خواننده) :زندگی آن چیزی است که برای تو اتفاق میافتد، در حالی که تو سرگرم برنامهریزیهای دیگری هستی.
برخی از شما می گویید: " شادمانی برتر از اندوه است "
دیگران می گویند: " نه اندوه بهتر است"
اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند
آنها با هم می آ یند و هنگامی که یکی از آنها با شما تنها
سر سفره تان می نشیند، یادتان با شد که آن دیگری در بسترتان خفته است
هنگا می که شادمانی یا اندوهتان بزرگتر می شود، دنیا کوچکتر می شود
تلخ ترین چیز در اندوه امروزمان ، خاطره شادمانی دیروزمان است
شادی شما همان اندوه شماست که نقاب از چهره بر گرفته است
غم های من به من آموخته اند که غم های هم نوع انم را درک کنم، نه شکنجه و نه رنج ، هیچکدام بصیرتم را تیره و تار نکرده است
غم احساسات را لطیف می کند ، و شادی دلهای مجروح را التیام می بخشد، اگر بنیاد غم و حرمان بر می افتاد ، روح آدمی شبیهه لوحی سپید می شد که بر آن چیزی جز خود پرستی و آزمندی ثبت نمی شد
جبران خلیل جبران
همیشه واژه مرگ برام نامانوس و غیر باور بوده و تنها راه قبول این موضوع فکر نکردن هست ؛ یه جور خالی کردن ذهن از هر چی که بخواد یادآور این باشه که دیگه اون آدم نیست ؛ مرگ پایان زندگی نیست بلکه شروع دوباره اس این رو همه می دونن ، اما یکی از دلایل عدم قبول اون دوری از عزیزی هست که دیگه در این دنیای خاکی نیست ، دلیل کریه بودن چهره مرگ ندیدن عزیزت هست ، عزیزی که هر لحظه دلت براش پر می زنه و حالا به هر طرف نگاه می کنی تصویر اون جلوی چشمات هست اما خودش نیست ، یه حس گنگ و بد ، یه حس تلخ که هر لحظه تلخیش رو با خودش داره ؛ یه حالت خیلی بد که با گذشت زمان یاد می گیری که فقط در مقابل این نوع تلخی صبور باشه ؛ صبور یا شاید بشه گفت یه جورایی فرار از واقعیت...
دل نوشته امروز : امام علی ع فرمود : چنان برای آینده برنامه ریزی کن که گویی هرگز نمیمیری و چنان آماده مرگ باش که گویی لحظه های آخر عمر را سپری می کنی.
یه روزی وقتی که به آرزوهات چشم دوختی ، می شنوی که خواسته ی تو ، آرزوی تو ؛ امید تو ؛ باور تو ؛ مال دیگری شده ؛ در یه لحظه دلت هری می یاد پایین ؛ در یه لحظه زیر پات خالی میشه ، در یه لحظه همه رنگها ، همه قشنگیا بی رنگ و سرد میشه ، یه لحظه سخت و طولانی که چون قرنی همه خواسته هات رو زیر و رو میکنه ، یه لحظه که همه چیز رو از دست رفته می بینی ؛ یه حس بد و غیر قابل توصیف سراغت میاد.
دنبال جوابی که بدونی درست شنیدی و یا اینکه شوخی بوده ، برای همین به چهره طرفت نگاه می کنی اما به قدری خونسرد و بی تفاوت هست که هیچی از چهرش نمی تونی بفهمی ؛ نه از چهره اون می تونی بفهمی موضوع چی هست و نه خودت می خوای واسی خاطر دلت استدلالی کنی ؛ و به جای هر فکری سعی می کنی لبخند بزنی و توکلت به خودش باشه چون مطمئنی اون برات بهترین رو در نظر داره و این رو باور داری و ساعت ها و روزها از اون لحظه تلخ و یا شاید لحظه پر کشیدن آرزو و یا شاید لحظه تجربه جدید ؛ تجربه ای که یاد بگیری در لحظه سخت همچنان امیدوار و شاد باشی میگذره اما همچنان آروم هستی و زندگی رو قشنگ می بینی چون باور داری اونی رو که همیشه و در همه حال مراقبت هست ...
دل نوشته امروز : وقتی اوضاع به ظاهر بر وفق مراد نیست اگر ایمان داشته باشید باید توکل کنید بدانید هر چه پیش می آ ید به نفع شماست فقط ممکن است تا مدت ها حکمتش را نفهمید.
مدتهاست نقش حضورت را در دلم با نقش های خواستنی ترسیم کرده و با هر زنگ نگاهی یاد نگاهت را در ذهن خود تکرارمی کنم و بر بالهای آرزوی خود ؛ رنگی از با تو بودن می کشم و در لحظه دیدار برق نگاهت را با نم نم باران زمزمه می کنم .در جاده پر سرعت زندگی وقت تنگ است و این دل بیقرارخنده های توست ؛ تا فرصت باقیست قلب هایمان را از عشق سیراب کن...
دل نوشته امروز:دکتر شریعتی :بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید. هرچند آن بجز معنی رنج و پریشانی نباشد. اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن!
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد .... کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند...
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......
کتاب نیایش – دکتر علی شریعتی
سلام حالتون خوبه .
تواین دنیای بزرگ به یه چیز پی بردم اونم اینکه هرچه قدردوستش داری بازم تنهات میزاره ..........
جوری میره که حتی سایه شونمیبینی .اونقدر ازت دورمیشه که دیگه جایی واسه برگشت نمی زاره اگربرنگردی عاشقت بازم تنهاست سردی دستاتو می خوام اخرین عشق همی شه کم کن فاصله هارو من که هرجابودم باتوبودم
چشم به راه تومیمونم باسکوتی پرفریاد
خسته ازنبودن توپرم از خاطره هامون بیاتااروم بگیرن گریه های بیبهونه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|