سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 9160
تعداد بازدید امروز: 7
تعداد بازدید دیروز: 0
  • درباره من


  • دلی که شکسته بود
    نیوشا
    چرابایدبین دونفردیواری به نام غرورباشه
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من



  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    دلی که شکسته بود
    ساکت می گردد تا سلامت بماند و می پرسد تا بفهمد . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ]
  • یک اتفاق جالب... نویسنده: نیوشا پنج شنبه 87/5/31 ساعت 11:28 ع
  • یکی از اتفافات عجیب و در عین حال جالب ، مربوط به چند روز گذشته بود ؛ اتفاقی که باعث شد برم تو فکر ، فکر در مورد چراهای زیاد در مورد تو ؛ و جوابایی که آخرش به این ختم شد که نکنه در موردت زیادی و یا الکی خوشم و آخر جوابهام خیلی راحت گفتم شناخت آدما سخته ؛ و اون جوابای منفی در موردت صادقه ، زمانی که به جواب دلخواهم رسیدم حس کردم دیگه کاری ندارم و می تونم برای بعد از ظهرم یه برنامه ای بذارم ؛ درست همین لحظه بود که احساس سرگیجه شدیدی کردم ؛ از اون سرگیجه های قدیمی دلم هری ریخت پایین و با خودم گفتم نکنه دوباره همون مریضی همیشگی باشه ؛که اگه باشه ... تمرکزی نداشتم و یه حال خیلی بدی داشتم ؛ هیچ گونه علائمی از بیماری نبود جز سرگیجش ، حتی تصور اینکه دوباره  مریضی بیاد سراغم بدنم رو یخ می کرد ؛ اون روز بعداز ظهر تا شب رو با سرگیجه شدید گذروندم همش به این فکر می کردم که کجا ناپرهیزی کردم حال و روزم دوباره به هم ریخته ؛ در همین فکرا بودم که یاد صبح افتادم ،یک آن یاد فکرهای مختلفی که در مورد تو داشتم و مارک های مختلفی که به تو نسبت داده بودم ؛ نمی دونم شاید به خاطر همون نسبت های بدی که به تو داده بودم اینجوری شدم ؛ اون لحظه که حتی تحمل وزن سرم رو نداشتم  پیش خودم گفتم همه اون فکرا رو پس گرفتم ، نمی دونم تلقین بود یا واقعیت یا تاثیر مسکن اما هر چی که بود سلامتی من بود. سرگیجه به یکباره پر کشید و رفت، چند دقیقه مکث کردم اما اثری نبود ؛ عجیب عجیب بود
    دل نوشته امروز : جان لنون (خواننده) :زندگی آن چیزی است که برای تو اتفاق می‌افتد، در حالی که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌های دیگری هستی.


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ